ولی پدرم ول کن نبود و هی ازم کار می کشید، تا اینکه یه روز وقتی رفته بودم شهرستان مجاور چک فروش محصول چغندر امسال رو از بانک نقد کنم ، یهو چشمم افتاد به آگهی استخدام نیروی خدماتی در بانک.شرایطش اسان بود و سخت ترینش مدرک سیکل بود که من این یکی رو داشتم .با خود گفتم بشتاب که شانس در خونه ات رو زده.خداحافظ بیل و کلنگ ،خداحافظ چنگگ و فرغون ،خداحافظ بیابون…
از خوشحالی سر از پا نمی شناختم.سریع رفتم دنبال مقدمات و بالاخره استخدام بانک شدم .
سال اول فقط می گفتم چشم قربان!راضی بودم .فقط چای می دادم و نظافت می کردم.از نظر مزایا هرچی کارمندا می گرفتن منم کم و بیش می گرفتم .کم کم فهمیدم روسا و کله گنده ها از خودمونن و اکثرا روستا زاده هستند، پس زبانم کم کم دراز و درازتر می شد.با گذشت زمان دریافتم راه ترقی و پیشرفت بازه و فقط باید در ان قدم گذاشت .فقط می خواستم خودمو از هر راهی بالا بکشم و برام مهم نبود از چه راهی اینکار رو بکنم .
سال پنجم خدمت شنیدم بانک بدلایل مختلفی از جمله صرفه جویی در هزینه های پرداخت حقوق و دستمزد ،تمایلی به به استخدام افراد تحصیلکرده ندارد و بالعکس خوراکش امثال ماها هستیم ، پس بار دیگر بر خود نهیب زدم که برجعلی برخیز و بشنو بانگ چاووش…
رفتم و مدرسه شبانه ثبت نام کردم و به هزار زحمت و آشنا بازی و زیرمیزی موفق به اخذ دیپلم در رشته کاملا نا مرتبط سیم پیچی شدم و سریعا اون رو به همراه در خواست تغییر شغل به کارمندی تحویل کار کزینی دادم.بعد هم یه آزمون فرمالیته و شدم کارمند…نشستم کنار دیپلمه ها و لیسانسه ها و کلاسم کلی بالاتر رفت .
حالا دیگه هیچ چیز نمی تونست جلوی جاه طلبی و عطش قدرت را در من بگیرد…رموز پیشرفت را می دانستم : زیر اب میزدم ، پاچه خواری می کردم ،خوش خدمتی ،تغییر قیافه به نرخ روز و …
می دونستم که خیلی از همکارام حالشون از من بهم می خوره و از کارام چندششون میشه ولی اصلا خیالی نبود ،پوستم کلفت تر از این حرفها بود.
خلاصش اینه که الان می بینید بر مسند ریاست تکیه زدیم و حال می کنیم و هم اکنون چون دسته بیلی بی خاصیت اینجا نشسته ام و در حالیکه هیچگونه تسلطی بر امور ندارم بالاترین حقوق را می گیرم چون اساسا نیازی به تسلط کاری نیست وقتی هستند همیشه کارکنان خودکار و بارکشی که اتوماتیک و غیر مستقیم شعبه را اداره می کنند و رویای واهی ترقی در سر می پرورانند، ولی زهی خیال باطل …قاه قاه قاه قاه …
توصیه ام به همه جوونای جویای نام در بانک اینه که نا امید نشن و به تلاش خودشون ادامه بدن…وجدان و استعداد و صداقت و تلاش و غیره رو ولش…که موجب اتلاف زمان است . بجوید پاچه ها را که این پاچه ها کرامات غریبی دارد و آینده شما را تضمین می کند.
راستش فقط من نیستم که راه موفقیت را یافتم.بسیاری از شعب ما را اگر سری بزنید ،می تونید سایر هم ولایتی های موفق من رو ببینید و از تجارب ذی قیمت اونا هم بهره مند شوید.
پی نوشت1: هرگونه تشابه اسمی تصادفی است.
پی نوشت 2:این نوشته صرفا یک مزاح با همکاران بوده و شامل همه روسای محترم شعب نمی شود.
*بر اساس خاطرات برجعلی پشتکوهی