از پشت شیشهای که این روزها در همه ادارات وجود دارد، چشمم به جمال جناب کارمند روشن میشود. چه سری، چه دمی، عجب پایی. تنها پل ارتباطی با جناب مسئول همان نیمدایرهی دزدیده شده از شیشه است. همان که قدمتش برمیگردد به اولین فیلمی که در سینما پخش شد. یعنی در واقع اولین بلیطی که فروخته شد. هر وقت پشت این شیشه قرار میگیرم یاد سینما میافتم. هر چند این روزها بهتر است یاد ICU بیفتم. همانجا که بیمارانی که در کما هستند را قرار میدهند و ملاقات کنندگان از پشت شیشه به آنها مینگرند. انگار این کارمند هم به کما رفته بود.
یک سلام گرم و خستهنباشید پر انرژی تقدیمش میکنم. سرش را بالا میآورد و نگاهی به سرتاپایم میاندازد. انگار چهرهام را «دو زار» هم نمیخرند. شاید هم دماغ با برکتش مانع از دیدن چهرهی من شده. به هر حال جوابی نمیدهد و سرش را در رایانهاش فرو میبرد.
در همین حین خانم جوانی پشت سر من در صف میایستد. بوی عطر دلانگیز فضای اداره را پر کرده است. چقدر نفسهای عمیق میکشم. انگار آقای کارمند هم بوی عطر دل انگیز بر مشامش میخورد. سرش را بالا میآورد. جلل الخالق! در همین حین که خانم را میبیند چنان بلند میشود و تا زانو خم میشود که من صدای شکافتن نقطهی اتصال بین دو پاچهی شلوارش را میشنوم. بیچاره چطور قرار است با این وضعیت به خانه برود!
یادم رفت این را بگویم. خیلی از کسانی که در کما هستند با یک شوک به زندگی عادی برمیگردند. همین؛ محض اطلاع بود!
به نظر میرسد خانم باید خیلی برجسته باشد که جناب کارمند پیشنهاد میدهد ورای شیشهای که برای راه انداختن کار قشر آسیبپذیر گذاشتهاند، از در پشت وارد شود. هرچند فهمیدن این نکته، از شلوار و مانتوی تنگ و کوتاهش هم قابل تشخیص است!
خانم میرود و پشت میز جناب کارمند میایستد. حسابی گرم و گیرا میگیرند و مقرب میشوند. من هم بدون هیچ اعتراضی پشت شیشه نظارهگر هستم.
منت کارمند را عزوجل که قربتت موجب طاعت است و نعمتت مزید شکراندر – هر هزاری که نشان داده شود ممد حیات است و چون بر میاید مفرح ذات – پس در هر هزاری دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکر واجب
به نظر میرسد با توجه به اینکه نه پولی دارم و نه قربتی!، اعتراض نکنم بهتر است. کار خانم در حال انجام است و ذهن من در حال ثبت این لحظات. مشخص نیست چرا آقای کارمند برای یک کار اداری ساده، اینقدر تایپ میکند. چنان دو دستی دستش بر روی صفحهکلید است و دارد تایپ میکند که انگار در حال نگارش یک مقالهی علمی است. شاید معتقد به همان نظریهی معروف است که هر کسی دستش در تایپ تندتر باشد بیشتر در زمینهی کامپیوتر اطلاعات دارد. دقت که میکنم میبینم فقط چند کلید میانی صفحه کلید را آن هم به صورت ترتیبی فشار میدهد. عجب کارمند کاربلدی است.
کار خانم تمام میشود و میرود. پروندهام را به سویش میگیرم. بیتوجه به من چاییاش رو هورت سر میکشد. نگاهش به افقهای دور خیره شده است و لبخندی بر لب دارد. خانم آخرین قدمش را از اتاق بیرون میگذارد. کتش را میپوشد و میخواهد برود. میگویم آقا! نوبت من است. یکساعت است معطل شدهام. میگوید نماز است!
– آقای محترم تا نماز که نیمساعتی مانده! کار من را راه بیاندازید که این همه وقت است معطل شدهام. ثوابش بیشتر است.
– باید دستشویی بروم یا نه؟ باید وضو بگیرم یا نه؟
– مردک! مگر قرار است بشکهی هزار لیتری را خالی کنی که نیم ساعت زودتر میروی. یا مگر انشاالله قرار است غسل میتت بدهند که از الان رهسپار شدهای؟ (البته اینها را در دلم میگویم)
میرود و من باید دو ساعتی منتظر باشم.
12 تا 2 زمان نهار و نماز است. نمازتان بر کمرتان بخورد و نهارتان بر آن شکم برآمدهتان.