با آغاز عصر زند بخصوص دوره کریم خانی، جلوی این اجحافات تا حد بسیار زیادی گرفته شد و به قول لطفعلی آذر بیگدلی از شعرای بازگشت ادبی در دوره زندیه: «مفسدان ایران که پیوسته به قاطبه مساکین استیلا داشتند، دست تطاول در آستین درآورده، یارای تعدی ندارند و گلشن خزان دیده عراق و فارس و گلزار آفت رسیده دارالمرز و آذربایجان از اهتزاز نسیم عدلش به تازگی رنگ بهار گرفته» و به قول میرزا محمد کلانتر فارس: «از وکیل دنیاری و حبهای ندیدیم که بیحساب از کسی گرفته باشد.»
چند نمونه از برخورد با متخلفین در عصر کریمخانی را چه در منابع زندیه و چه در مراجع دوره قاجار میتوان مشاهده کرد. ماجرای تنبیه محمدتقی خان بافقی حاکم یزد حاوی مطالبی آموزنده و جالب توجه است. هنگامی که کریم خان از شیراز به قصد تعقیب محمدحسن خان قاجار حرکت کرد و در طول راه برای انتظام ولایات به یزد قدم گذاشت؛ خبرهایی مبنی بر بدرفتاری خان مزبور با اهالی یزد به کریم خان رسید.
همانطور که کتاب تاریخ گیتیگشا میگوید: «جمعی از مسلمانان را بدون جرمی به نیشتر جفا کور و گروهی از مسلمانان را به تیغ از زندگانی مهجور کرد و دکان شیادی گشوده بود.» وی سرانجام توسط زکی خان محبوس شد.
حاکم دیگری بهعنوان حاکم یزد منصوب و او را به اردو بردند و مأمور به همراه اردو شد و «جنابش ضعیف و ذلیل و انگشت نمای نزدیک و دور گشت.» او پس از مدتی مجدداً به حکومت یزد منصوب شد، اما دوباره سوء رفتار خود را با اهالی یزد از سرگرفت.
جمعی از اهالی یزد به شیراز رفتند و به قصد دادخواهی اعتراض خود را به کریم خان رساندند. حاکم شهر به شیراز احضار شد. ماجرا از این قرار بود که اهالی یزد میگفتند که چهل هزار تومان بدون حساب و کتاب از آنها گرفته شده و محمدتقی خان انکار میکرد. سرانجام این پرونده به محکمه شرع محول شد و اهالی توانستند از این مبلغ، مقدار پانزده هزار تومان را اثبات کنند و مقدار بیست و چهار هزار تومان دیگر توسط وی انکار میشد و توسط اهالی اصرار.
قضات یا به عبارتی حکام شرع در آن زمان رأی بر این صادر کردند که متهم باید توسط محصلین به شاهچراغ برده شود و هشت هزار قسم بر او واجب شد: «سه روز و سه شب در ازای غذای چاشت و شام، هشت هزار قسم میل فرمودند: و از آغاز صبح تا غروب به جای هر نوع از کلام، تلفظ به اسماء جلاله فرمودند.» مبلغ اثبات شده به اهالی یزد برگردانده و از اهالی مظلوم دلجویی شد.
حکایت دیگری در کتاب رستم الحکما وجود دارد به این صورت که یکی از زنان ثروتمند تبریز الماسی گرانبها داشت و قصد فروش آن را کرد که این خبر به حاکم شهر رسید. حاکم آن زن را با دانه الماسش احضار کرد و به زن گفت که این الماس را خریدارم.
امشب نزد من باشد تا از اصل و غیراصل بودنش مطمئن شوم و فردا بهایش را به تو تسلیم کنم. زن به خانه رفت و حاکم شهر حکاکی را مأمور کرد تا بدلی از الماس با جنس بلور بتراشد و به جای الماس واقعی قرار دهد. روز بعد حاکم شهر به آن زن گفت که این الماس را نمیخواهم و میتوانی به هرکه میخواهی بفروشی. زن حقه را گشود و برای دادخواهی به شیراز و ارگ حکومتی رفت و اعتراضش را به وکیل رسانید. کریم خان پس از کمی تأمل گفت، اندکی صبر کن، خداداد خان آن الماس را به جای مالیات برای من خواهد فرستاد.
پس از مدتی الماس به جای مالیات به شیراز فرستاده شد. کریم خان در نامهای به خداداد خان که حاوی الماس قلابی بود، مالیات مربوطه را طلب کرد. آن زن خواست که الماس را به کریم خان پیشکش کند، موافقت نشد و الماس با قیمت تمام و مبلغی اضافی از او خریداری شد و او را خلعت دادند و روانه تبریز کردند.
حکایات دیگری نیز در کتاب کریم خان زند اثر جان ر. پری وجود دارد: «می گویند حاکم مازندران از سوداگری مبلغ ناقابل دوعباسی به زور گرفته بود و آن مرد به شیراز شکایت کرد. وکیل فوراً فرستادگانی را جهت کشاندن حاکم به دربار گسیل داشت، در دربار او را از حکومت معزول ساختند.
طی مدت شش هفته به مرد دادخواه در قصر جا و غذا دادند و هنگام بازگشتش به مازندران نه تنها خرجی راهش را پرداخت کردند بلکه مبلغی بهعنوان خسارت ناشی از فقدان درآمد به علت غیبت از محل کسبش به او داده شد و خسارت این مخارج و کارها به خاطر دو عباسی اجحاف از حاکم معزول گرفته شد…
در ارومیه گروهی از بازرگانان که راهزنان آنها را غارت کرده بودند به رضا قلی خان حاکم ارومیه شکایت کردند. مشارالیه قیمت کالاهایشان را به آنها پرداخت کرد تا گرفتار اتهام مسامحه نشود و اندکی بعد نیز اموال مسروقه پیدا شد.»
* نیما زند یافت آبادی/ پژوهشگر تاریخ